خزان طبیعت
زمان :چهارشنبه مکان :تفرش خونه بابا حسین و مه زیبایی در جاده،ویژگی های پاییز را کامل کرد.... زمان:پنجشنبه(عاشورا) مکان:حرم حضرت معصومه(س) عزاداری سیه پوشان عاشورایی &nb...
نویسنده :
یکی از ما
12:31
محرم آمد
محرم آمد و شوری دگر گشته هویدا همه جای زمین و آسمان مبهوت و شیدا محرم آمد و غم ها نشسته بر وجودم دوباره حسرت کرب و بلایی که نبودم عزیزانم توو این شبهای قشنگ یاد ما هم باشین (التماس دعا) ...
نویسنده :
یکی از ما
9:31
بیست و نهمین ماهگرد عرووووووسیمون
امروز بیست و نهمین ماهگرد عروسیمون بود.من و همسری از روز اول آشناییمون هر رویداد مهمی رو،در هر تاریخی توو ذهنمون به ثبت رسوندیم. اوووووووووه کلی تاریخ رو ثبت کردیم تا یاداوری اونها،بهانه ای باشه واسه رفتن به خاطره ها و هدیه خریدنهامون بهانه باشه واسه ابراز عشق بی پایان، تبریک گفتن این روزها یه جور حسه قشنگی رو به ما میده. یه حسی که شورو شوق عشقمون رو چندین برابر میکنه.به ندرت پیش اومده که توو این ٤ سال و ٤ ماه ،این تاریخ ها فراموشمون شه. امااااااا امااااااا امااااااا به این دلیل ک...
نویسنده :
یکی از ما
14:04
وشکرو نعمت الله
سلام به همه شما خوبان. این روزها حسابی سرم شلوغه. ببخشید که مدت هاست ننوشتم به جاش الان اومدم با کلی خبـــــــــــــــــــــــــــــــر!!!!! فقط چون خیییییلی خیییییلی خییییلی ذوق دارم تا به شرح یه روزه خییییییلی خییییلی خییییلی قشنگ برسم،مجبورم فقط کلیات خبرهامو بنویسم خوووووووب ١ ٢ ٣ شروووووع ١)کلاس زبان ثبت نام کردمو حسابی درس میخونم.الان ترم ٤ هستم ٢)ماشینه عزیزمون رو عوض کردیم ٢٠٦ مون خیلی یکدفعه ای شـــــــــــــــد إل 90.که اول دوسش نداشتم،اما الان رابطم باهاش بهتر شده 3)توو این چند وقت که ننوشتم...
نویسنده :
یکی از ما
1:22
عاشقان عــــــــــــــــــــیدتان مبارک
داســـــــتان
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خو...
نویسنده :
یکی از ما
14:20
مسافرت عجله ایمون درتعطیلات
ساعت ١٢ روز ٤شنبه،همسری از مغازه زنگید گفت:وسایلو جمع کن دوساعت دیگه میام که بریم شمـــــال سریع وسایلو جمع کردم وهمه چیزو آماده... در همین حین بود که مامانم زنگیــــد،گفت چی کار میکنی.با آآآآآه و نااااله گفتم هیچی توو کمدم دارم دنبال مانتو میگردم و مامی هم طبق معمول همیشه گفت:ای واااای تو که انقد مانتو داری آخه هر کدومشون به یه دلیل مناسب این سفرمون نبود خلاصه بعد از اتمام تماس مامی،به سرم زد برم یه مانتو حتی اگر هم خیلی زشت بود بخرم.آخه یه چند ماهی هست که دنبال مانتوام.... مانتو های شهرهای دیگه روهم دیدم ولی... &...
نویسنده :
یکی از ما
12:30
با کمی تاخیر
الهی فطرمان را فاطر روحمان را طاهر امامان را ظاهر وعیدمان رامبارک گردان عاشقان عیــــــدتـــان مبـارک
نویسنده :
یکی از ما
22:19